۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۲
«حکیمه» اقتصاد؛ درآمد میلیونی با محصولات محلی
گزارش بازار از کارآفرینی زهره حکیمی برای ۴۰۰نفر

«حکیمه» اقتصاد؛ درآمد میلیونی با محصولات محلی

«زهره حکیمی» هم چنین است؛ بانوی کارآفرینی که به واسطه تولید محصولات خانگی و محلی برای خود کسب وکاری راه انداخته و برای ۴۰۰ زن و مرد روستایی به طور مستقیم و غیرمستقیم اشتغالزایی کرده است.

علی جواهری؛ خبرگزاری بازار: شباهت زیادی با کیمیاگری دارد؛ وقتی حاصل ضرب تلاش بی وقفه مان با هیچ می شود دستاوردی که همه چیز را فراهم می کند. آن وقت کاری آفریده می شود که کلی اتفاقات خوب را رقم می زند و زندگی خودمان و دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد. خیلی مواقع با مرور کار بسیاری از کارآفرینان به اینجا می رسیم که دستیابی به جایگاه کنونی شان چیزی شبیه معجزه بوده؛ معجزه ای اقتصادی که آنها را از خاک بلند کرده. بدون تردید ماجرای «زهره حکیمی» هم چنین است؛ بانوی کارآفرینی که به واسطه تولید محصولات خانگی و محلی برای خود کسب وکاری راه انداخته و برای ۴۰۰ زن و مرد روستایی به طور مستقیم و غیرمستقیم اشتغالزایی کرده. سرتاسر زندگی این کارآفرین مملو از سختی های کار و تجربه هایی است که به زبان ساده برایمان می گوید.

«سختی کار برایم مثل موتور محرکه می ماند. هروقت به مانعی برمی خورم دوران سخت گذشته را مرور می کنم و بعد با انگیزه بیشتری کارم را شروع می کنم. البته صداقت شرط اول کار من بوده و خواهد بود. همه چند هزار مشتری هایم می دانند که حرف من همانی است که گفته ام. وقتی می گویم جنس خوب است یعنی خوب است. باورش برای خیلی ها سخت است ولی اگر محصول کیفیت لازم را نداشته باشد صادقانه می گویم.»

باید بیوقفه کار کرد

سرتاسر مسیر تا روستای رحیم آباد پر از سرسبزی است. شالیزاری هایی که برای نشاکاری پرآب شده و تصویر بسیار زیبایی را به وجود آورده اند. وقتی در میدان رحیم آباد از نخستین فرد سراغ حکیمه خانم را می گیریم مسیر خانه اش را نشان می دهد. خانه ای که در انتهای کوچه خاکی اش وانت ها درحال تخلیه بار هستند. حکیمه خانم به شدت مشغول کار است. کارگران مرتب صدایش می کنند و درباره کاری که باید انجام دهند از او مشورت و کمک می گیرند. یک لحظه جایی بند نمی شود. حتی وقتی به استقبالمان می آید و ما را به داخل کارگاه راهنمایی می کند در حال صحبت کردن با تلفن همراه است و گرفتن سفارش. تلفنش که تمام می شود عذرخواهی می کند و می گوید: «از ساعت ۶صبح تا ۱۲ شب بی وقفه کار می کنم و باید کار کنم. چون من بخشی از زنجیره ای بزرگ هستم که خیلی از کارها به من مربوط می شود. البته همه کار می کنند.» محصولات حکیمه خانم اکنون به سراسر ایران ارسال می شود. می گوید: «محصولات محلی گیلانی در بسته بندی بهداشتی و استاندارد به دست مصرف کننده می رسد.»

کار را توسعه خواهم داد

حرفهای حکیمه خانم وقتی شکل و شمایل تصویری می گیرد که وارد کارگاه می شویم. تصور چنین کارگاهی آن هم در این روستای دورافتاده غیرقابل باور است. ولی دیدن اینهمه کارگر که هرکدامشان مشغول کاری هستند بسیار جالب و جذاب است. حکیمه خانم می گوید تاکنون برای ۴۰۰نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم اشغالزایی کرده است و تصمیم دارد کارگاه را توسعه دهد و افراد بیشتری را جذب و مشغول به کار کند: «ذهنیتی که در ابتدای کار داشتم با الان خیلی متفاوت است. قبلاً تنها به سفارش گرفتن و کسب درآمد برای گذران زندگی فکر می کردم ولی اکنون یک دغدغه بزرگتر دارم؛ اینکه بتوانم افراد بیشتری را مشغول به کار و کارگاه را تبدیل به کارخانه کنم. هدفی که چند قدمی با آن فاصله دارم و کارهای زیادی برایش انجام داده ام ولی برای این گام باید تمام برنامه ریزی ها درست باشد. چون کوچکترین اشتباه باعث ضررهای جبران ناپذیر می شود. در این کارگاه ماهانه صد تن محصولات محلی و روستایی تولید می شود که در انبار چیزی باقی نمی ماند. تمام کارگران بیمه هستند و در بخشی از سود شریک. این قرار را از همان ابتدای کار داشتم؛ وقتی در خانه سبزی خرد می کردم.»

هرچه داشتم وسط گذاشتم

زندگی حکیمه خانم فراز و نشیب هایی دارد: «شاید اگر کسی بداند من صاحب این کارگاه هستم و بعد بشنود که زمانی بچه هایم حسرت خوردن هندوانه را داشتند باورش نشود. من ۴فرزند دارم. سال ها پیش همسرم به خارج مهاجرت کرد و وظیفه تأمین مخارج زندگی بر دوش من افتاد. همسرم رفت و تا سالها خبری از او نشد و من برای تهیه مخارج زندگی در زمین های مردم کار می کردم. برای کار در مزرعه و باغ باید کل سال را با ۱۲۰هزار تومان می گذراندم؛ مبلغی بسیار کم که زندگی را دشوار می کرد. البته این را هیچ وقت پدر ومادرم متوجه نشدند و فکر می کردند زندگی خوبی دارم و هیچ مشکلی نیست. زندگی خیلی به من فشار آورده بود. نمی توانستم خواسته های بچه هایم را برآورده کنم. تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد داد در خانه سبزی خردکنی راه بیندازم.» با دوستش به رودسر رفت و با ۱۶۰هزار تومانی که از ۶ماه کار در شالیزارهای مردم به دست آورده بود یک دستگاه سبزی خردکنی خرید: «دستم خالی خالی شد. وقتی دستگاه را تحویل گرفتیم تمام مسیر را تا خانه گریه می کردم. نمی دانستم چه کاری انجام داده ام. ولی فردای آن روز نخستین مشتری در خانه را زد. رفته رفته سفارش ها زیاد شد. به همین دلیل از همسایه ها کمک می گرفتم.» روزگار سخت حکیمه خانم او را به اینجا رسانده است و اکنون همسرش به خانه برگشته و دور هم شبانه روز کار می کنند و کار.

کد خبر: ۱۵٬۱۵۱

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha