۱۱ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۰:۲۱
کارآفرینی تنِ کتک‌خورده می‌خواهد| سرمایه اولیه، پول و پارتی نیست؛ مطمئن باشید!
قدم اول از مسیر همراه با علیرضا نبی؛

کارآفرینی تنِ کتک‌خورده می‌خواهد| سرمایه اولیه، پول و پارتی نیست؛ مطمئن باشید!

نبی، از کارآفرینان برتر کشور و بنیان‌گذار شرکت غذایی آرشیا در خصوص شرایط کارآفرینی گفت: اگر فرض کنیم الان یک وام می‌گیریم و بعد اشتغال درست می‌کنیم و بعد کارآفرین می‌شویم، اشتباه است.

امیرحسین عیدی؛بازار: داستانی مشترک... گذشته‌ای تلخ... آینده نامعلوم و آرزوی بهتر شدن شرایط... این داستان مختصری است که زندگی قهرمانان را مفصل تعریف می‌کند. موفقیت تنها بُعد جهان است که در حدود و مرزها تعریف نمی‌شود و برای همه آدم‌ها یک صورت دارد؛ نیم نگاهی به زخم‌های گذشته و خیره به اهداف پیش رو. همیشه ماندگارترینِ افراد کسانی هستند که با تحمل سختی‌ها، دستی روی زخم‌های دیگران می‌کشند و راه نجاتی برای بقیه می‌شوند. جهان به داشتن چنین افرادی به خود می‌بالد. مهمان قسمت اول برنامه مسیر علیرضا نبی، کارآفرین و بنیان‌گذار شرکت غذایی آرشیا و یکی از افرادی است که در مسیر زندگی‌اش چالش‌های زیادی را تجربه کرده و دست‌های زیادی برای برخاستن گرفته است. آنچه در ادامه می‌آید شرح گفتگو با وی است.

* علیرضا نبی برای رسیدن به این جایگاه چه گذشته‌ای را پشت سر گذاشته است؟
گذشته همه آدم‌ها زیرساخت شخصیت آدم‌هاست و پنهان کردن، فراموش کردن و محو کردن آن مانند این است که ما به یک کلاس برویم وقتی بیرون آمدیم بگوییم چجوری می‌شود درس‌ها را یادم برود. من مانند بسیاری از ایرانیان گذشته سختی داشتم، فقط مساله تفاوت من با خیلی از افراد این است که من به گذشته خودم افتخار می‌کنم و بلندبلند آن را صدا می‌زنم ولی بعضی‌ها گذشته خودشان را پنهان می‌کنند. من در گذشته واکس زده‌ام، بنایی کرده‌ام، نقاشی ساختمان انجام داده‌ام، روزنامه و بلیط سینما فروخته‌ام. تمام تلاش برای بقا و زنده ماندن بود. علیرضا نبی اهل یک منطقه فقیر در مشهد بود که الان به آنجا حاشیه می‌گویند؛ در حالی که ما حاشیه نبودیم و ما اصل و متن شهر مشهد بودیم. مشهد به یکباره بزرگ شد و پولدارها آمدند و برج‌سازی کردند و ما را به حاشینه‌نشینی بردند. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که در آن زمان به ما سند نمی‌دادند و می‌گفتند شما حاشیه‌نشین هستید ولی برای برج‌سازی‌ها، مال‌سازی‌ها و مکان‌های تجاری اینقدر سریع سند داده شد. من بچه آنجا هستم و یک معلم بزرگ به نام مادر داشتم که برایم هم مادری کرد و هم معلمم بود و مرا بزرگ کرد. در تمام مدتی که من روزنامه می‌فروختم، کنار دیوار می‌ایستاد و برای من دعا می کرد. رابطه‌ من و مادرم رابطه مراد و مریدی بود. در آن زمان یک فقر مطلقی وجود داشت و من بچه آن فقر مطلق هستم. روزی مادرم به من قول داد که اگر تمام روزنامه‌هایم را بفروشم برایم یک نوشابه خواهد خرید و من تمام آن روز را به امید خوردن آن نوشابه گذارندم و تمام روزنامه‌هایم را فروختم. اما وقتی تمام شد مادرم برایم آن نوشابه را نخرید و من بهت‌زده از جلوی مغازه‌ها رد می‌شدم. جلوی درب مغازه‌ها ایستاده بودم و گریه می‌کردم و مادرم بی‌توجه به من رفت. به سرعت به آن طرف خیابان دویدم و از جلوی درب یک مغازه یک نوشابه برداشتم و فرار کردم. نمی‌دانم بعد از چند ثانیه دویدن به کجا برخورد کردم. صاحب مغازه آمد و دست من را گرفت و به داخل مغازه برد و تمام وجود من پر از نگرانی و اضطراب شده بود که نکند به مادرم بگوید که من نوشابه دزدیدم. صاحب مغازه درب یک یخچال قدیمی سبز رنگ را باز کرد و از داخل آن یک نوشابه خنک آورد و گفت: «نوشابه رو باید سرد بخوری.» و بعد برایم یک بیسکوئیت آورد و به من گفت: «هر موقع نوشابه خواستی بیا و با بیسکوئیت بخور.» آقای بیتا ژان وال ژانِ کتابِ بینوایانِ زندگی من شد. ایشان الان فوت کرده‌اند ولی من در هر جایی که کنفرانس، سمینار یا همایش دارم می‌گویم آقای بیتا با یک نوشابه در سال ۱۳۵۵ روح من را خرید و من امروز به یاد اون مرد و به یاد اون مادر دست خیلی‌ها را در زندان می‌گیرم و بهشان کار می‌دهم یا به اصطلاح خودم نوشابه سرد می‌دهم و ثوابش را می‌فرستم برای روح آن بزرگانی که در ساختن شخصیت من حرف اول را زدند و خشت اول را گذاشتند.

کارآفرینی تنِ کتک‌خورده می‌خواهد| سرمایه اولیه، پول و پارتی نیست؛ مطمئن باشید!

* علت کار با افراد سابقه‌دار از همین خاطرات شکل گرفته است؟ چرا مردم کسانی که برچسب سابقه‌دار بودن دارند را نمی‌پذیرند؟ علت اصلی طرد شدن این افراد از جامعه در چیست؟
مردم را متهم نکنید. مردم کاملا این افراد را می‌پذیرند، مسئولین هستند که این افراد را نمی‌پذیرند. خواهش می‌کنم به مردم جفا نکنید. مردم از صبح تا شب به من زنگ می‌زدند و می‌گویند شماره حساب بدهید ما کمک کنیم. من می‌گویم کارخانه‌های من امکان استخدام ندارد و می‌گویند حقوقشان را ما می‌دهیم. اما علت اینکه ما نگاهی به این افراد داریم که ازشان می‌ترسیم کردید این است که رسانه درست کار نکرده است. رسانه همیشه از جامعه جلوتر و راهگشا است. آیا برای این افراد کلیپ، سریال و فیلم ساختیم که بگوییم مردم اشتباه می‌کنید که از این افراد می‌ترسید؟ این کار را نکردیم و فقط آنها را به بدترین شکل ممکن قضاوت کردیم. اتفاقی که افتاد این بود که من هم از همین جنس بودم؛ وقتی برادر معتادم از زندان بیرون آمد و او را به خانه‌اش بردم می‌دیدم که دیگر کسی به خانواده‌اش توجه نمی‌کند، می‌دیدم که یک زندانی کار ندارد و اگر می‌خواهد شب شرمنده زن و بچه‌اش نشود به جز دزدی کردن، راه دیگری ندارد. او این راه را یکبار رفته است و با تکرار دوباره آن همان نتیجه را می‌گیرد و در نتیجه جامعه می‌گوید تو آدم بشو نیستی. کدام موقع کسی را که ترکش دادیم، بعد از ترک و خروج از کمپ کار در اختیارش گذاشتیم؟ تا کی می‌خواهیم سرمایه‌های این کشور را برای زندانی کردن، پاکسازی و سم‌زدایی آدم‌ها هزینه کنیم ولی برای اشتغال‌شان کاری نکنیم؟ با نشان دادن بدبختی‌های آدم‌های شما بودجه می‌گیرید. وقتی مجموعا۱۹۰ پلاک قرمز در منطقه هرندی تهران داریم، ۲۵۰ سازمان خدمات‌دهنده به چه دردی می‌خورد؟ هرکسی می‌گوید که در منطقه هرندی نیروی کار هست، بیاید و با من مناظره کند. وقتی که از این همه نهاد و ارگان‌های مختلف بسته‌های معیشتی می‌گیرد برای چه بخواهد کار کند؟ وقتی خانم معتادی بچه‌اش را ۵۰ میلیون تومان می‌فروشد برای چه باید کار کند؟ وقتی یک نفر با گدایی سر چهارراه ساعتی سیصد هزارتومان دریافت می‌کند، آیا مایل است کار دیگری انجام دهد یا کارآفرینی کند؟

* این کم‌کاری و مواردی که فرمودید در تمامی دولت‌ها وجود داشته است؟
در تمام دولت‌ها به همین صورت بوده است. در این دولت هشت‌ساله ما کلکسیونی از خرابکاری داشتیم. دولت‌ها معمولاً یک یا دو خرابکاری داشتند، اما در این دولت خرابکاری‌ها کامل بود؛ زیرا در این دولت سیر از گرسنه خبر ندارد. وقتی برادر فلانی درب را برایش باز می‌کنند تا بنشیند و خودش آن را نمی‌بندد و منتظر می‌شود برایش ببندند، چه معنایی می‌دهد؟ بعضی لباس‌ها به هر کسی نمی‌آید؛ این اشرافی‌گری‌ها به انقلاب نمی‌آید. این انقلاب از کوخ نشینان شروع شد و با همان‌ها هم تمام می‌شود و تحویل صاحب حق داده می‌شود. ویلای لواسان، خانه‌های میلیاردی، حقوق‌های نجومی به این انقلاب نمی‌آید؛ حالا هرچه قدر که می‌خواهید دست و پا بزنید.

* در مصاحبه‌های قبلیتان گفتید که من اینقدر راه می‌روم که دو سه ماه یک کفش عوض می‌کنم. چطور می‌شود که شما بعنوان یک کارآفرین نیاز مردم را حس می‌کنید ولی افرادی که در پشت میز نشستند این نیاز را درک نمی‌کنند. انگیزه شما برای برطرف کردن نیازهای مردم از کجا نشات می‌گیرد؟
امان از مسیر ویژه. امان از درب ریموت‌دار. چرا از مردم دور شدید؟ وقتی دور می‌شوند، نمی‌بینند، نمی‌شنوند و لمس نمی‌کنند. من مردم را دوست دارم ولی مسئولین من را دوست ندارم. گویا من موی دماغ مسئولین هستم؛ که خدا را شکر اگر این طور است. خدا را شکر که وقتی وارد دفتر مدیر ارشد این مملکت می‌شوم می‌گوید باز این آمد.

* سرمایه اولیه کارتان را از کجا آوردید؟
سوال بسیار خوبی است. مهم نیت است. شما اگر فکر کنید یا جایی بخوانید که می‌شود بدون خدا یک کسب و کار را به موفقیت رساند، این بزرگترین دروغ دنیاست. خود او تمامی شرایط، افراد و وقایع را بر سر راه تو قرار می‌دهد، فقط کافی است که به او اعتماد کنید. در قرآن آمده است که من از جایی بهتان روزی خواهم داد که فکرش را نخواهی کرد. پس مطمئن باشید سرمایه اولیه پارتی و پول نیست؛ و در ادامه می‌گوید استقامت کنید و دستتان را دست خدا بگذارید. پس باید استقامت کرد در برابر سختی‌های اول راه و مشکلاتی که وجود دارد. کارآفرین شدن تن کتک‌خور و روح بلند نیاز دارد. سفره انداختن و سفره‌ انداز شدن کار هرکسی نیست، اما اگر به آن رسیدی، تو دیگر روزی پخش‌کن خداوند هستی. وقتی می‌خواهیم کاری را بکنیم، اول باید از لحاظ ذهنی خودمان را آماده کنیم که به آن تلاش ذهنی می‌گوییم؛ یعنی با خودت یک پیمان و عهدی بگذاری که می‌خواهی چه‌کار کنی. اول باید یک مکاشفه در درون خود انجام دهیم و اعتکاف کنیم. اینکه بخواهیم فرض کنیم الان یک وام می‌گیرم و بعد اشتغال درست می‌کنم و بعد کارآفرین می‌شوم اشتباه است. اول باید پاکسازی ذهنی صورت بگیرد. انسان کارآفرین باید مطهر، با شخصیت باشد. یک نفر که چراغ قرمز را رد می‌کند، نمی‌تواند کارآفرین باشد؛ چون فردا چراغ قرمز کیفیت و استاندارد را رد می‌کند.

کارآفرینی تنِ کتک‌خورده می‌خواهد| سرمایه اولیه، پول و پارتی نیست؛ مطمئن باشید!

* اگر همین امروز همه ثروت دکتر علیرضا نبی را ازش بگیرند، باز همین مسیر را انتخاب می‌کند؟
۱۰۰% این کار را خواهم کرد. بزرگترین ثروت و دارایی من مردم هستند و اگر بخواهم دوباره شروع کنم به وسط خیابان می‌روم و داد می‌زنم مردم من می‌خواهم کارآفرین شوم؛ زیرا آنها هستند که محصولات ما را می‌خرند. مردم محتوای داخل بسته‌بندی را نمی‌خرند، بلکه روی بسته‌ها ما نوشته شده اینجا شرط استخدام داشتن سوء سابقه است و آن را می‌خرند. همچنین این بار خیلی زودتر و سریعتر از قبل به همین جایگاه خواهم رسید؛ البته به شرطی که تجربه‌ام را ازم نگیرید. هرچه می‌خواهید از کارخانه، برند، فروش و ... را از من بگیرید و من ۶ ماهه دوباره به آن خواهم رسید.

* تراژدیک‌ترین خاطره‌ای که در این مدت دیدید یا شنیدید را برایمان تعریف کنید...
تمام افرادی که من با آنها کار می‌کنم زندگی هرکدامشان قابلیت تبدیل شدن به یک فیلنامه و یا نمایش‌نامه را دارد، اما شاید یکی از بهتر باشد بگویم یکی از عبرت‌آموزترین قصه‌ها مربوط به امین است؛ پدر امین جزو پنج ثروتمند مشهد است و شغلش برج‌سازی و هتل‌سازی است. چیزی که در آن خانواده معنایی ندارد، بی‌پولی است و اینکه چه جوری این حجم زیاد پول را خرج کنیم. امین در سال ۹۲ از پدرش ماهیانه ۲۰ میلیون تومان پول تو جیبی می‌گرفت و در پنت هاوس یک برج مشهوری در مشهد زندگی می‌کرد. وقتی پیش من آمد، جرمش سرقت مسلحانه از یک صرافی بود. بعد از فوت مادرش، امین و پدرش باهم دچار مشکل می‌شوند. زمانیکه امین برای گرفت پول تو جیبی ماهیانه‌اش پیش پدرش می‌رود، پدرش یک جمله به او می‌گوید: «تو غیرت نداری خودت بری پول دربیاری» همین جمله برای اینکه زندگی امین متحول شود کافی بود. این جمله امین را خیلی اذیت کرد و با خود گفت که چطور می‌تواند ماهیانه ۲۰ میلیون تومان پول دربیاورد. تا کنون کتاب زندگی امین را حدود ۱۵۰ هزار نفر خریده‌اند تا مسیر زندگی او را الگوی راه خودشان قرار دهند. امین در کتاب زندگی‌اش می‌گوید: «من برای پول درآوردن تربیت نشده بودم بلکه برای پول خرج کردن تربیتم کرده بودند.» به فکرش می‌رسد که دو تا کلت بخرد و از صرافی‌ای که پدرش برای تورهای خارجی دلار می‌گرفته، سرقت کند. با خودش برنامه‌ را می‌چیند و می‌گوید بهترین ساعت برای سرقت ساعت ۱۲ تا ۲ ظهر است که هم خیابان‌ها خلوت است هم پایان زمان اداری است. وقتی در ماشینش می‌نشیند، هرچه قدر استارت می‌زند ماشین روشن نمی‌شود. با نمایندگی تماس می‌گیرد و آنها تعمیرکار می‌فرستند و تعمیرکار که استارت می‌زند، ماشین روشن می‌شود. اما ساعت چند است؟ ساعت ۳ شده و دیگر صرافی بسته است. روز دوم ماشین روشن می‌شود اما یک میدان مانده به صرافی، یه تاکسی از عقب به ماشین می‌زند. امین می‌گوید اشکالی ندارد، چراغ من شکسته و راننده تاکسی با عصبانیت می‌گوید تو روی ترمز زدی و دعوایشان می‌شود و به کلانتری می‌روند. باز هم صرافی بسته شد. خودش در کتاب زندگی‌اش می‌گوید : «دفعه سوم خدا گفت هر غلطی می‌خواهی بکن. من هرچه نشانه بود را سر راهت قرار دادم». دفعه سوم می‌رود و دوتا تیر به صرافی شلیک می‌کند و ۶۰ هزار یورو را از همان جلو برمی‌دارد، اما چون بلد نبوده دوربین‌ها تصاویرش را می‌گیرند و ماموران آگاهی در همان پنت‌هاوس او را دستگیر می‌کنند. درب را باز نمی‌کرده و با تهدید درب را باز کرده و پشت مبل قایم شد و گفت جلو نیایید شلیک می‌کنم. مامور می‌گوید اینکاره نیستی و دستت می‌لرزد. امین می‌گوید می‌زنم که بزنید باید جنازه من از اینجا خارج شود و شروع به شلیک کردن می‌کند. دو تیر به سمت ماموران شلیک می‌کند و ۴ تیر به امین اصابت می‌کند. مامور وقتی تماس می‌گیرد می‌گوید نعش‌کش بفرستید، نیازی به آمبولانس نیست. تمام علائم حیاتی امین از بین رفته بود که ناگهان در سردخانه علائم حیاتی‌اش برمی‌گردد و او را به اورژانس منتقل می‌کنند. قصه امین ۷ سال طول می‌کشد و پدرش رضایت تمام افراد را می‌گیرد. وقتی از زندان بیرون آمد با من تماس گرفت و گفت من الان از زندان بیرون آمدم. گفتم پدرت کمکت می‌کند، گفت کمک پدرم را نمی‌خواهم، پول‌های حرام پدرم باعث شد که من به اینجا برسم و دوباره نمی‌خواهم همان راه را بروم. من یک قران از پدرم کمک نمی‌گیرم، تو به من کار می‌دهی یا نه؟ حکم و نامه معرفی زندان هم دارم. در پیش خودمان مشغول به کار شد، اما قصه همینجا تمام نشد. از قدیم گفتند پشت هر مرد موفق یک زن دانا وجود دارد؛ زنی که در پنت‌هاوس‌ ۳۰۰ متری با ۲۰ میلیون تومان ریخت و پاش زندگی می‌کرد، همان زنی است که الان با امین در یک اتاق ۱۲ متری در کنار یک طویله زندگی می‌کنند و امین الان در یک کارخانه سرپرست خط تولید است.

کد خبر: ۱۰۵٬۵۵۰

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha