۲۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۴
داستان اقتصاد توسعه: چگونه افسار اقتصاد توسعه  را مجدد نئوکلاسیک ها در اختیار خود گرفتند؟

داستان اقتصاد توسعه: چگونه افسار اقتصاد توسعه را مجدد نئوکلاسیک ها در اختیار خود گرفتند؟

در اواخر قرن بیستم، نظریه های رشد اقتصاد کلان به امری می رسد که شومپیتر در اوایل قرن بیستم بیان کرده بود. انتظار می رفت که تجربه عملی اجرای اهداف شومپیتری، حداقل سبب تکامل نظریه شومپیتر برای نظریه پردازان رشد اقتصاد کلان شود با این وجود در نظریه رشد اقتصاد کلان، تضعیف شده نظریه شومپیتر مورد استفاده قرار گرفت ضمن اینکه نظریه پردازان اقتصاد توسعه نیز از شکست به ظاهر نظریه های شومپیتر، به شکل افراطی نظریه های او را در اواخر قرن بیستم کنار گذاشتند.

محمدشهاب، بازار: عده ای مکتب وابستگی را دنبال کننده اهداف شومپیتری می دانند. در ابتدا با چگونگی شکل گیری این مکتب و اهداف آن آشنا می شویم:

از نظر مدافعین مکتب وابستگی، لازم است دوباره اصلاح توسعه را تعریف نمود. معنای توسعه باید به چیزی بیش از صرف در اختیار داشتن صنایع و محصولات بیشتر و بهره وری بالاتر تبدیل گردد. به جای این شاخص ها بهتر است تعریف دیگری بر حسب بهبود سطح زندگی همه مردم کشورهای توسعه نیافته، ارائه شود بنابراین برنامه های توسعه باید هدف خود را تامین نیاز های انسانی دهقانان روستانشین بیکاران و تهیدستان قرار بدهد. خط مشی و سیاست گذاری های دیدگاه وابستگی چیست؟ نظرات مکتب وابستگی دقیقا نقطه مقابل مکتب نوسازی(نظریه های توسعه که هدف گذاری را افزایش نرخ رشد اقتصادی با ابزار های معمول سیاست افزایش پس انداز – سیاست جایگزینی واردات – توسعه صادرات، دنبال می کردند) قرار دارد. بر خلاف مکتب نوسازی که پیشنهاد می کند کشورهای توسعه نیافته به گسترش رابطه خود با کشروهای غربی به شکل دریافت کمک های بیشتر تکنولوژی های بیشتر بپردازند مکتب وابستگی بر این اعتقاد است که ارتباط بیشتر کشورهای توسعه نیافته با کشورهای توسعه یافته به زیان کشورهای توسعه نیافته تمام می شود. در نتیجه مکتب وابستگی پیشنهاد می کند که کشورهای توسعه نیافته پیوند های خود با کشورهای توسعه یافته را قطع کنند و آنان به جای تکیه بر کمک خارجی و تکنولوژی خارجی به الگویی خود اتکایی بر پایه منابع خود برگزیده و تکیه کنند و به طراحی راههای توسعه مخصوص به خود بپردازند تا بتوانند به استقلال و توسعه ملی دست یابند(آلوین سو ص ۱۱۰).

تجربه شکست مکتب نوسازی در ۱۹۶۰ رونمایی شد:

بسیاری از کشورهای های توسعه نیافته راهبرد توسعه مبتنی بر حمایت گرایی و توسعه صنایع جایگزینی واردات را در دهه ۱۹۵۰ به کار بسته و امیدهای فراوان برای رسیدن به رشد اقتصادی و رفاه در سر می پروراندند. با این حال توسعه اقتصادی مختصر دهه ۱۹۵۰ به سرعت به رکود و افزایش نابرابری تبدیل شد. پس از آن مکتب وابستگی برای خروج از احساس سرخوردگی مکتب نوسازی پدید آمد(آلوین سو ص ۹۹).

نئوکلاسیک ها و مکتب نوسازی:

با وجودی که مکتب نوسازی از یافته های نظری نظریات رشد اقتصاد کلان بهره برده بود و بر اساس نظریات رشد اقتصاد کلان تاکید به انباشت پس انداز انباشت سرمایه فیزیکی و حتی تکنولوژی را دنبال کرده بود؛ نئوکلاسیک های اقتصاد توسعه، پس از شکست سیاست گذاری هایی مانند سیاست جایگزینی واردات و افزایش پس انداز و غیره، خود را از مکتب نوسازی از طریق بیان اولویت ها جدا کردند:

پارادایم هسته در حال گسترش سرمایه داری (مکتب نوسازی)، اولویت نخست خود را در پیشبرد توسعه اقتصادی؛ به افزایش میزان پس انداز و سرمایه گذاری می دهد. اقتصاددانان نئوکلاسیک این نظر را مورد مناقشه قرار می دهند؛ آنان چنین استدلال می کنند که اولویت نخست باید افزایش کارایی در تخصیص عوامل تولید موجود باشد(دایانا هایت ۳۷۹).

به نوعی قدرت نئوکلاسیک ها در نظریات توسعه به جای کاهش، افزایش یافت و از قالب نظریه های توسعه سیاست جایگزینی واردات و افزایش پس انداز که توام با خود نیاز به حمایت های تعرفه ای و چشم پوشی از تامین مالی کسری بودجه را دنبال میکرد؛ بیرون آمد و به عدم مداخله صد در صدی در اقتصاد در قالب مکانیزم قیمت ها و کارایی خود را رساند.

ایرادات مکتب وابستگی:

تغییر هدف گذاری توسعه از رشد به شاخص هایی مانند بهبود سطح زندگی، شاید نمیتوانست بهبود سطح زندگی را نیز محقق سازد. مساله عدم همگرایی درآمد سرانه کشورها می بایست حل می شد. عدم همگرایی درآمد سرانه از طریق افزایش نرخ رشد قابل حل شدن نبود. به نظر نظریات رشد اقتصاد کلان ایرادات خود را همچنان برطرف نکرده است. اگر نظریات رشد اقتصاد کلان ایرادات خود را برطرف می کرد(با تکیه بر شواهد تجربی از طریق پنهان نشدن نقش حمایت مالی بلاعوض و پایدار در تولید یا بیان ایرادات درون ماهیتی و بیرون ماهیتی علم اقتصاد نظری)، هدف گذاری اقتصاد توسعه به جای انتخاب افزایش نرخ رشد و یا عدم افزایش نرخ رشد، ارتقاء سطح درآمد سرانه از طریق معرفی حمایت مالی پایدار و درست دنبال می شد.

 چگونه در اواخر قرن بیستم ضعیف شده گفته های اوایل قرن بیستم تکرار میشود:

در اوایل قرن بیستم شومپیتر کوشید تا تحلیلی متفاوت از نظریه های رشد کلاسیک به دست آورد. او نقش اصلی را به کارآفرینان داد و گفت شیوه بهره برداری از کارآفرینان از طریق سرمایه داران یا بانک هایی که اعتبارات مورد نیاز کارآفرینان را فراهم می کنند به وجود می آید. از نظر شومپیتر ویژگی اصلی توسعه اقتصادی نه بسیج پس اندازها به وسیله سرمایه داران برای تامین مالی انباشت سمرایه مولد تر ، بلکه اقدام های کارآفرینان برای بسیج اعتبارات است. شومپیتر با تاکید بر اهمیت ایجاد اعتبارات و نه پس انداز ها در تامین هزینه های مالی توسعه خود را از جلگه اقتصاددانان کلاسیک جدا می کند(دایانا هانت ص ۴۱)

نظریات شومپیتر در ابتدا مورد توجه نظریه پردازان توسعه نبود و نظریات توسعه با محوریت نظریات رشد اقتصاد کلان یعنی نظریات رشد اقتصاد کلان و مدل رشد هارود دومار جلو می رفت: انباشت پس انداز و سرمایه فیزیکی و غیره. وقتی تحقیق و توسعه وارد نظریه رشد اقتصاد کلان شد، نظریه رشد درون زا متولد می شود(پل رومر)؛ با این ادبیات که تامین مالی تحقیق و توسعه تجربی، توسط شرکت ها انجام می گیرد. این یک بازگشت ضعیف به نظریه شومپیتر بود. بازگشت ضعیف به این معنا که شومپیتر علاوه بر درآمد سرمایه داران از منابع بانک ها نیز به عنوان تامین مالی این مساله یاد کرده بود.

نمی گوییم صد در صد نظریه شومپیتر درست است چرا که ممکن است سیاست پولی غیر وام محور اولی به سیاست پولی وام محور برای تامین مالی تحقیق وتوسعه تجربی و خلق تکنولوژی باشد و بیشتر از اعتبار قائل شدن برای کارآفرینان باید به تعریف حمایت مالی بلاعوض پایدار از آنها، امیدوار بود که در عین ارتقاء درآمد سرانه، حمایت را جایگزین قانون بازار کند.

هم زمان اقتصاد توسعه پس از شکست نظریه های انباشت پس انداز، انباشت سرمایه فیزیکی ، سراغ مکتب وابستگی می رود. این مکتب نیز شکست می خورد. فایده آن را کلاسیک های جدید می برند به گونه ای که با انکار انتصاب آنچه خود در مورد توسعه در قبل با محوریت نظریه های رشد اقتصاد کلان بیان داشتند، توسعه را به قیمت های آزاد وام دار می کنند و گفته های خود را به شکل افراطی پی می برند.

تا 1960 نظریه های اقتصاد توسعه، با محوریت نظریات رشد اقتصاد کلان سامان گرفته بودند. پس از شکست، نظریه های اقتصاد توسعه گرایش به نظریه های شومپیتر پیدا کرد. مدل رشد شومپیتر با محوریت کارآفرینان و تامین مالی بانک ها است. با این حال مکتب وابستگی به درستی به مساله چگونگی تامین مالی اشاره نکرد به هر حال مکتب وابستگی به نتیجه مطلوب نرسید. نکته جالب آن است که نظریه های رشد در نهایت به چیزی شبیه نظریه شومپیتر می رسند با این که تامین مالی تکنولوژی را در پس انداز های شرکت قرار می دهند این در حالی بود که به نوعی شکست نظریه شومپیتر، میتواست پل رومر را یادآور در کامل کردن مصداق و ماهیت تامین مالی از تکنولوژی کند.

آنچه در اواخر قرن بیستم در حیطه نظری، در مورد نظریه های رشد اقتصاد کلان رخ داد این بود که در اواخر قرن بیستم، نظریه های رشد اقتصاد کلان به امری می رسد که شومپیتر در اوایل قرن بیستم بیان کرده بود. انتظار می رفت که تجربه عملی اجرای اهداف شومپیتری، حداقل سبب تکامل نظریه شومپیتر برای نظریه پردازان رشد اقتصاد کلان شود با این وجود در نظریه رشد اقتصاد کلان، تضعیف شده نظریه شومپیتر مورد استفاده قرار گرفت ضمن اینکه نظریه پردازان اقتصاد توسعه نیز از شکست به ظاهر نظریه های شومپیتر، به شکل افراطی نظریه های او را در اواخر قرن بیستم کنار گذاشتند.

کد خبر: ۷۸٬۸۶۸

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha