به گزارش بازار به نقل از جدال، بحران اخیر در مناسبات ایالات متحده و ونزوئلا ریشه در سند «استراتژی امنیت ملی ایالات متحده (نوامبر ۲۰۲۵)» دارد که ونزوئلا را به عنوان مشکل امنیتی مستقیم در نیمکرهی غربی بازتعریف میکند که با مهاجرت نامنظم، جریان مواد مخدر و حضور قدرتهای بزرگ در آمریکای جنوبی گره خورده است و دولت ترامپ از موجودیت حکومت مستقر ونزوئلا برای توجیه تهدیدهای مکرّر نسبت به دخالت نظامی آشکار و لفاظیهای تشدیدکنندهی بحران بهره میبرد. این یعنی برخلاف دورههای پیشین بحران، مسائل مربوطه به حقوق بشر یا دموکراسی در پروندهی جاری ونزوئلا مدخلیتی ندارد.
از سوی دیگر اما، مقامات کاخ سفید و در رأس آنها دونالد ترامپ موضوع تشدید تنش واشنگتن و کاراکاس را «نفت» خواندهاند. ارتش ایالات متحده که پیشتر ادعا میکرد قایقهای قاچاق مواد مخدر از مبدأ ونزوئلا را هدف میگیرد، در هفتهی گذشته دو نفتکش حامل نفت خام ونزوئلا را در دریای کارائیب توقیف کرده است. ترامپ صراحتاً تأکید کرد که آمریکا نفت و شناورهای نفتکش توقیفشدهی ونزوئلا را مصادره میکند. اقداماتی که بر مبنای یک الگوی کلاسیک استعماری برای چپاول منابع کشورهای جنوب جهانی صورت میگیرد که صنعت نفت ونزوئلا را محصول تلاش و نبوغ ایالات متحده، و در نتیجه متعلّق به این رژیم امپریالیستی میخواند.
سند راهبرد امنیت ملی جدید آمریکا چه میگوید؟
اولویت اصلی در سیاست خارجی ایالات متحده، تقویت سلطهی آمریکا بر نیمکرهی غربی است.
احیای «دکترین مونروئه» و ترامپیزه کردن آن در این سند، بازگشت به سلطهطلبی منطقهای با رویکردی تهاجمیتر را تئوریزه میکند.
فقدان تمرکز بر اجرای اصول انتزاعی دموکراتیک و حقوق بشری در اقصی نقاط جهان جای خود را در این راهبرد به اصول عملیتر و ملموستری مانند مقابله با موجهای گستردهی مهاجرت، مبارزه با سازمانهای جنایی فراملی و باندهای قاچاق مواد مخدر، و حفظ کنترل بر منابع راهبردی داده است.
طبق این راهبرد، آمریکا بهصورت نظاممند از تعهدات بینالمللی خود در بیرون از نیمکرهی غربی کاسته و منابع خود را برای بازیابی و تحکیم موقعیت در «حیاط خلوت» سنّتی خود متمرکز میکند.
این تغییر رویکرد اما نشاندهندهی فاصله گرفتن آمریکا از نظامیگری نیست، بلکه نمایانگر خواست این دولت برای بهکارگیری نیروی نظامی در اجرای اهداف راهبردی تعیینشده است.
بر مبنای این سند، تهدیدهای اصلی شناسایی شده در نیمکرهی غربی به نحوی با حکومت مادورو پیوند میخورد و ونزوئلا از یک «دولت ناکام» به یک چالش چندبعدی امنیتی و تهدیدی فوری برای ایالات متحده ارتقا مییابد.
از منظر ژئوپلیتیکی، بحران ونزوئلا فراتر از یک درگیری منطقهای است و نشاندهندهی تحولات بنیادین در نظم جهانی است.

سه منبع تهدید اصلی ونزوئلا بر مبنای سند NSS
۱. پیوند مهاجرت و «نارکو-تروریسم»
سند NSS و مدافعان آن در عرصهی عمومی استدلال میکنند که کاراکاس جریانهای بزرگ مهاجرت غیرقانونی به سمت آمریکا را تسهیل کرده و به کارتلهایی یاری میرساند که به شهروندان آمریکایی آسیب میزنند؛ این امر مسألهی فشار بر ونزوئلا را به اولویتی در سیاست امنیت مرزی ایالات متحده تبدیل تبدیل کرده است. به موازات این استدلال، عملیات گستردهی دریایی و هوایی در دریای کارائیب ذیل عنوان «کمپینهای ضد مواد مخدر» با هدف قطع مسیرهای کوکائین و قطع درآمدهای مواد مخدر توجیه میشود که به ادعای واشنگتن، منبع درآمدی است که نخبگان نظامی و امنیتی ونزوئلا را تأمین میکند.
۲. اَبَرقدرتهای رقیب/دشمن و بازیگران غیردولتی
در گفتمان رسمی اندیشکدهای در آمریکا که بازتابدهندهی سند NSS است، ونزوئلا به عنوان «زمین بازی» یا «پایگاه عملیاتی پیشرفته» برای چین، ایران و روسیه در نیمکرهی غربی توصیف میشود که از نفت، معدن و همکاریهای امنیتی با آن بهره میبرند. این تصویرسازی که ناظر بر رقابت راهبردی آمریکا با چین و دیگر رقبا/دشمنان ایالات متحده است، از محتوای سند مذکور حمایت میکند و اقدام علیه کاراکاس را به هشداری ضروری برای دشمنان برونمنطقهای و همچنین دولتهای چپگرای آمریکای لاتین تبدیل میکند.
۳. امنیت انرژی و اهرمهای فشار
ذخایر عظیم نفتی ونزوئلا و نقش آن در عرضهی انرژی در سطح منطقهای، به ویژه در متن تحریمهای اعمال شده بر صنعت انرژی روسیه و ایران، آن را در مرکز نگرانیهای آمریکا درباره امنیت انرژی و اثرگذاری بر بازار قرار میدهد؛ هرچند که شاید این نگرانی در کوتاه مدت چندان موضوعیتی ندارد و در یک چشمانداز بلندمدت میتواند دغدغهای جدی برای آمریکا باشد.
در این راستا، تهدید به تحریمهای سختتر، توقیف نفتکشها و حملات احتمالی به زیرساختها و اماکن راهبردی در ونزوئلا، ابزارهایی برای محدودسازی دسترسی رقبا به نفت خام ونزوئلا و مهار استفادهی کاراکاس از درآمدهای نفتی برای تأمین ائتلافها و شبکههای ضدآمریکایی داخلی است.

حملهی نظامی آمریکا به ونزوئلا چقدر محتمل است؟
تحلیل جامع بحران ونزوئلا در چارچوب راهبرد امنیت ملی جدید آمریکا نشان میدهد که این کشور در معرض خطر واقعی حملهی نظامی قرار دارد. قریب به یک سال از آغاز دور دوم ریاست جمهوری ترامپ گذشته و کابینهی او نیاز مبرمی به دستیابی به یک پیروزی نظامی سریع و قطعی دارد تا بتواند برای جراحیهای سیاسی و اقتصادی داخلی خود مشروعیت کسب کند. لذا عوامل متعددی از جمله نیاز داخلی ترامپ به یک پیروزی نظامی، شرایط داخلی شکنندهی ونزوئلا، و اهمیت راهبردی این کشور در نیمکرهی غربی _هم به لحاظ منابع زیرزمینی و هم ژئوپولتیکی_ احتمال وقوع این سناریو را افزایش داده است.
با این حال، نتیجهی نهایی این بحران به عوامل متعددی وابسته است که برخی از آنها قابل پیشبینی نیستند. به علاوه کیفیت حملهی نظامی احتمالی نیز محل بحث است؛ این که حملهی نظامی گسترده و تمام عیار صورت بگیرد و یا عملیات نظامی لکّهای و هدفمند، موضوع مهمی است که به متغیرها و فاکتورهای مختلفی فراتر از توان نظامی ایالات متحده بستگی دارد.
با این حال میتوان سه سناریوی اصلی برای آیندهی بحران ونزوئلا متصور شد:
سناریوی اول: پیروزی سریع و قطعی آمریکا در نبردی ترکیبی
در این سناریو از یک سو، نیروهای هوایی و دریایی ایالات متحده طی حملاتی محدود، هدفمند و سریع علیه نیروهای نظامی و برخی مواضع راهبردی ونزوئلا اقدام میکنند، و از سوی دیگر، عملیات تروریستی علیه مادورو و تعدادی از شخصیتهای کلیدی دولت او راه را برای ایجاد آشوب و آنارشی و نهایتاً سرنگونی حکومت بولیواری ونزوئلا هموار میکند تا سازمان سیا و عوامل آنان در اپوزسیون ونزوئلا، کابینهای جدید و دستنشانده در ونزوئلا برپا کنند.
این سناریو برای دولت ترامپ بهترین نتیجه به شمار میرود؛ چرا که به دلیل اجتناب از برافروختن یک جنگ گسترده و فرسایشی، اعتماد داخلی به او افزایش مییابد و پیروزی در یک نبرد محدود با هدف اعلامی مقابله با مافیای مواد مخدر، وجههی او را بهبود میبخشد؛ به علاوه، یک تنش کنترلشده، امکان گزینش و تأیید فرماندهان نظامی با تجربهی عملیاتی را نیز برای پنتاگون فراهم میکند.
از منظر راهبردی، این پیروزی، تثبیت «اصل مونروی ترامپی» را تسهیل کرده و سلطهی آمریکا بر نیمکرهی غربی را تقویت میکند. برای چین، ایران، روسیه و دیگر کشورهای منتقد سیاستهای آمریکا به ویژه در آمریکای جنوبی که با ونزوئلا روابط نظامی، امنیتی و راهبردی دارند، این سناریو چالشبرانگیزترین حالت ممکنالوقوع محسوب میشود و البته همین امر نیز، ضریب موفقیت چنین عملیاتی را تحتالشعاع قرار میدهد؛ چنان که چین و روسیه، طی هفتههای اخیر بارها ضمن حمایت همهجانبه از دولت مادورو، به ایالات متحده بابت جنگطلبی و میل به دخالتگریهای امپریالیستی در آمریکای جنوبی و به ویژه ونزوئلا، هشدار دادهاند.
سناریوی دوم: تسلیم بدون جنگ
در این سناریو که طی هفتههای اخیر بارها به عنوان یک تاکتیک جنگ روانی از سوی رسانههای جریان اصلی به کار گرفته شده، دولت مادورو تحت فشارهای نظامی و سیاسی، بیآنکه وارد درگیری گستردهای با ایالات متحده شود، تسلیم شده و دولت جدید مطلوب واشنگتن به جای آن تشکیل و مستقر میشود.
اگرچه این سناریو از نظر هزینههای انسانی و مالی برای آمریکا مناسبتر است، اما از لحاظ اثرات سیاسی و روانی، نسبت به یک پیروزی نظامی مستقیم تأثیر کمتری بر افکار عمومی آمریکا دارد؛ ترامپ به سادگی نمیتواند این نتیجه را بهعنوان دستاورد شخصی خود عرضه کند، و فرصت گزینش فرماندهان نظامی با تجربهی عملیاتی هم از دست میرود. (این موضوع از منظر بحران درونی پنتاگون و تکثّر چالشهای پیشِ روی ایالات متحده اهمیت زیادی دارد.)
سناریوی سوم: شکست آمریکا و ورود به باتلاق نظامی
این سناریو —که برای ایالات متحده نامطلوبترین سناریو است— زمانی رخ میدهد که نیروهای آمریکایی نتوانندذبه سرعت کنترل سیاسی و نظامی در ونزوئلا را به دست گرفته و درگیر جنگی طولانی، فرسایشی و پرهزینه شوند. تاریخ نشان داده است که ورود به باتلاقهای نظامی مانند ویتنام، افغانستان یا عراق، میتواند پیامدهایی فاجعهبار برای دولتهای آمریکایی داشته باشد. به ویژه که ونزوئلا به لحاظ جغرافیای طبیعی، شرایطی دارد که ویتنام را تداعی میکند. شکست در ونزوئلا نهتنها به تضعیف جنبش «آمریکای بزرگتر» ترامپ ضریب میدهد، بلکه راهبرد امنیت ملی جدید آمریکا را به چالش کشیده و امکان کنترل این کشور بر نیمکرهی غربی را متزلزل میکند.
یک نکتهی فرعی:
برای کشورهایی مانند چین _که در سند راهبرد امنیت ملی ۲۰۲۲ آمریکا بهعنوان بازیگری از آن یاد شده که «قصد بازتعریف نظم بینالمللی را دارد_ بحران ونزوئلا فرصتی برای ارزیابی توانمندیهای واقعی آمریکا در اجرای راهبرد جدیدش را فراهم میآورد. موفقیت آمریکا در این چالش میتواند نقطهی قوتی دالّ بر توانایی این دولت در حفظ نظم جهانی مطلوب آن تلقی شود؛ حال آنکه شکست واشنگتن میتواند نشاندهندهی فروپاشی نظم جهانی کنونی و اعلام استقرار نظمی جدید با قطبهای متعدد باشد.

ارزیابی منطق عملیاتی تهدیدهای آمریکا
از اواسط ۲۰۲۵، ایالات متحده تجهیزات و داراییهای دریایی عمدهای در حوزهی کارائیب مستقر کرده و مدعی شده که عملیاتهایی علیه کشتیهای مرتبط با شبکههای مواد مخدر یا نفتکشهای غیرقانونی انجام داده است؛ اگرچه به طور واقعی، گزارشها حاکی از نقض مکرّر حقوق بینالملل و هدفگیری قایقهای ماهیگیری و کشتار ماهیگیران و بومیان بوده است.
از این تشدید تنش، در داخل آمریکا به عنوان عملیاتیسازی NSS دفاع میشود؛ استفاده از گزینههای نظامی معتبر، تقویت اپوزسیون مطلوب واشنگتن، تلاش برای نفوذ در کابینهی مادورو و خریدن مقامات کلیدی دولت وی، تهدید به ترور مقامات ونزوئلا، تشدید تحریمها و افزایش فشارهای مالی برای از عرصه به در کردن چهرههای کلیدی کابینهی مادورو از قدرت، بدون تعهد به تهاجم نظامی تمامعیار.
جغرافیا و جایگاه ژئوپلیتیکی ونزوئلا توان ایالات متحده را برای تداوم عملیات زمینی فراتر از یورشهای محدود اولیه بهشدت محدود میکند و به دلیل وسعت خاک، پیچیدگیهای شهری، سازوکارهای دفاع نامتقارن، و سنّت مبارزات گریلایی در اقلیمی که برای نیروهای متجاوز آمریکایی شرایط را دشوار میکند، حملات کوتاهمدت را بر اشغال طولانیمدت ترجیحپذیر میسازد.
الف) چالشهای زمینی
ونزوئلا حدود ۹۱۲ هزار کیلومتر مربع وسعت دارد ــ تقریباً معادل مجموع دو ایالت تگزاس و لوئیزیانا ــ که متشکل از جنگلهای انبوه، رشتهکوههای ناهموار آند، رشتهکوههای ساحلی، فلات گویان و حوضهی رودخانهی مهم اورینوکو است که موانع طبیعی مهمی ایجاد میکنند و لجستیک، تحرک و خطوط تدارکاتی نیروهای مهاجم را دچار اختلال میسازند. مراکز جمعیتی عمدتاً در امتداد سواحل شمالی و در غرب، پیرامون ماراکایبو، متمرکز هستند و این امر امکان بهرهگیری سریع از تاکتیکهای جنگ چریکی شهری را در محلههای پرتراکم و آشفتهای فراهم میکند که برای نیروهای عملیات متعارف آمریکا ــکه فاقد تجربهی جنگ در اقلیم استوایی هستند_ نامساعدند. فصل توفانها و دشتهای نسبتاً کمجمعیت جنوب نیز استمرار حضور زمینی را دشوارتر کرده و پیشرویهای احتمالی را به جنگهای فرسایشی با تلفات بالا بدل میکند.
ب) مقاومت نظامی و نبرد نامتقارن
نیروهای نظامی ونزوئلا که از سامانههای روسی، چینی و ایرانی نیز بهرهمند شدهاند، بر اساس الگوی «جنگ مردمی» برنامهریزی کردهاند؛ بدین معنا که با اتکا به میلیشیاها، کلکتیوها و بیش از چهار میلیون نیروی ذخیره، درهمتنیده با زمین عمل کرده و از شیوههایی مانند حملات ضربتی، خرابکاری و تکتیراندازی استفاده خواهند کرد؛ رویکردی که شبیه شورشهایی است که در گذشته نیز مهاجمان را فرسوده کرده است.
برآوردهای منابع آمریکایی این است که برای اشغال اولیهی نقاط راهبردی ونزوئلا، حداقل ۵ برابر نیروهای مستقر فعلی ایالات متحده در حوزه کارائیب (حدود ۱۰ هزار نفر) لازم است؛ هرچند برتری دریایی و هوایی میتواند سرپلهای ساحلی را تأمین کند، اما برای کنترل فضای وسیع داخلی در برابر نیروهای بسیجشدهی محلی کفایت نمیکند. هر سرپل ساحلی، منطقهی مشخصی از ساحل دشمن (در بحث جاری ونزوئلا) است که چنانچه اشغال و نگهداری شود، پیاده کردن افراد و تجهیزات را برای نیروی مهاجم (ایالات متحده) در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد.
لذا استقرار نیروهایی که اخیراً از سوی ایالات متحده صورت گرفته، عملاً بر یورشهای لکّهای و هدفمند علیه دولت ونزوئلا یا زیرساختهای کلیدی آن دلالت دارد تا بر یک حملهی همهجانبه؛ زیرا عملیات زمینی گسترده خطر اصطکاک شهری و تلفات غیرنظامی را به شدّت افزایش میدهد که ابداً مطلوب آمریکا نیست.
ج) محدودیتهای ژئوپلیتیکی
همپیمانانی همچون روسیه، چین و ایران، هرچند بهصورت محدود اما موثر، در قوسهای معدنی جنوب و زیرساختها از ونزوئلا حمایت میکنند و پیشروی آمریکا را پیچیده کرده و ریسک تشدید تنش در «حیاط خلوت» واشنگتن را افزایش میدهند. ملاحظات سیاست داخلی و محدودیتهای مالی در آمریکا نیز تحمل تلفات ناشی از یک جنگ طولانی را کاهش داده و اولویت را به استفاده از حملات موضعی نیروهای دریایی/هوایی بهجای عملیاتهای گسترده زمینی میدهد؛ چرا که عملیات زمینی ممکن است حمایت کشورهای پرو-واشنگتن در آمریکای لاتین را متزلزل کرده یا واکنش رقبا را برانگیزد. از این منظر، بسیاری از تحلیلگران، عملیات زمینی گسترده را خودویرانگر دانسته و آن را صرفاً در قالب عملیات جراحیگونه (برای دستگیری یا برچیدن اهداف مشخص) و نه برای کنترل سرزمینی، قابل تصور میدانند.
د) حداقلهای ضروری برای یورش زمینی
اشغال ونزوئلا دستکم به ۵۰-۲۰۰ هزار نیروی نظامی آمریکایی برای تهاجم زمینی پایه نیاز دارد تا بتوانند نقاط کلیدی مانند کاراکاس، مرزها و زیرساختهای نفتی را تحت کنترل بگیرند؛ عددی که بسته به هدف عملیات، از یورش اولیه تا مرحلهی تثبیت، در پرتو وسعت ۹۱۲ هزار کیلومتر مربعی، ویژگیهای جغرافیایی و حدود ۴۰۰ هزار نیروی نظامی، پلیس و بیش از ۴ میلیون شبهنظامی ونزوئلایی، افزایش مییابد.
این برآورد بر نسبتهای دکترینال (حدود ۲۰ نظامی برای هر ۱۰۰۰ نفر جمعیت در مناطق درگیری و محلهای مخاصمه) و نیز وجود بیش از ۱۰۰ هزار نیروی نظامی و شبهنظامی حکومت ونزوئلا که در این مناطق از سامانههای پدافند هوایی برخوردارند، استوار است. چنان که پیشتر گفته شد، استقرار فعلی آمریکا در حوزه کارائیب بسیار پایینتر از این سطح و حدود ۱۰ هزار نیرو است و تحقق چنین سناریویی مستلزم پیشجاسازی گستردهی نیروها و تجهیزات در پورتوریکو، گویان و سایر پایگاههای متحدان است؛ عملیات فرود هوایی و دریایی هرچند میتواند ساحلگیری را ممکن سازد، اما برای کنترل درازمدت عمق سرزمینی کفایت نمیکند.
هـ) الزامات اشغال کامل
بهگفته کارشناسانی که به تجربه عراق و افغانستان ارجاع میدهند، مرحله تثبیت و عملیاتهای ضدشورش پس از تغییر رژیم، به حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نظامی یا بیشتر نیاز دارد تا بتوانند جنگلها، ارتفاعات آند، زاغههای شهری و مناطق معدنی را در برابر مقاومت چریکی چندمیلیون نفری نیروهای ذخیره و بسیج مردمی پوشش دهند. فشار لجستیکی نیز سنگین خواهد بود: خطوط تدارکاتی طولانی در زمینی شبیه آمازون، ریسک توفانهای شدید و مرزهای نفوذپذیر، صدها میلیارد دلار هزینه و شبکهای از پایگاههای منطقهای را طلب میکند که بدون آن، انسجام عملیاتی به سرعت دچار فرسایش میشود.

یک ملاحظهی راهبردی: «اقدام نظامی پیشدستانه» توسط ونزوئلا
فرض احتمال اقدام نظامی پیشدستانه از سوی ونزوئلا به دلایل متعدد یک سناریوی غیرواقعگرایانه و کمتر محتمل تلقی میشود:
۱. فقدان توازن قوا
ونزوئلا فاقد توان نظامی لازم برای اجرای یک حمله پیشدستانه معتبر علیه نیروها یا داراییهای ایالات متحده است و این عملیات پیشدستانه را به دلیل نابرابری عظیم در قابلیتهای پروژکشن قدرت، لجستیک و جنگ متعارف، بهشدت غیرمحتمل میسازد.
باید توجه داشت که نیروهای نظامی ونزوئلا بر دفاع نامتقارن و بقای حکومت متمرکزند و نه عملیات تهاجمی؛ تجهیزات ضروری برای تدارک یک عملیات آفندی غالباً فرسوده اند؛ برای مثال ونزوئلا دارای ۳۰ جنگنده با آمادگی پایین است که از دورهی شوروی برجا مانده است؛ بودجهی دفاعی ۱.۲ تا ۴ میلیارد دلاری ونزوئلا در برابر هزینههای سرسامآور آمریکا ناچیز است؛ نیروی دریایی آبهای عمیق یا تسلیحات دوربرد برای دسترسی به پایگاههای آمریکا در پورتوریکو یا ناوهای هواپیمابر وجود ندارد؛ لذا هر اقدام پیشدستانهی احتمالی از سوی ونزوئلا به استقرار نیروهای دریایی نزدیک ساحل محدود میشود، مانند موشکهای ساحلی یا قایقهای انتحاری که بیتردید انتقامجویی ویرانگر آمریکا را برمیانگیزد و موجد بهانهای آشکار برای واکنش نظامی گسترده از سوی ایالات متحده خواهد بود که با توجه به برتری مطلق نظامی واشنگتن، به فروپاشی سریع ساختار حاکمیت ونزوئلا خواهد انجامید.
۲. بازدارندههای راهبردی
دکترین مادورو بر «دفاع بومی»، «جنگ مردمی» و «تابآوری راهبردی» تأکید دارد و نه «حملهی نخستین» و «اقدام پیشدستانه». به عبارت دیگر آنچه نقطه قوت ونزوئلا در هر جنگ احتمالی خواهد بود، «مقاومت» است.
هرگونه حملهی پیشدستانه موجب از بین رفتن مشروعیت بینالمللی میشود و روایت ونزوئلا مبنی بر «قربانی تجاوز خارجی بودن» را بیاعتبار و حمایت بینالمللی محدود آن را متزلزل خواهد کرد.
متحدان ونزوئلا به ویژه روسیه، چین، و ایران که تا کنون کمکهای دفاعی و اطلاعاتی ارائه دادهاند، ممکن است این تغییر راهبرد را مطلوب ندانند. به علاوه در سطح منطقهای نیز ممکن است این تغییر راهبرد به عقب رفتن متحدانی نظیر کلمبیا و کوبا نیز منجر شود که در لحظهی کنونی رویکرد تهاجمی نسبت به ایالات متحده ندارند.
این خطر فروپاشی فوری رژیم از طریق عملیات فرود هوایی/دریایی آمریکا را به همراه دارد.
بیش از ۴ میلیون میلیشیای ذخیره در ونزوئلا برای «دفاع چریکی شهری» مناسباند و نه عملیات تهاجمی برونمرزی و عملیات واکنش سریع.
شرایط اقتصادی ونزوئلا مانعی بزرگ در برابر چنین تغییرات راهبردی نابهنگامی است. فروپاشی اقتصادی حتی یورشهای کوتاه را بدون خودویرانگری غیرممکن میسازد.
کلام آخر
با نگاه به امکانات و ظرفیتهای زیرساختی، اقتصادی، و نظامی در ونزوئلا میتوان گفت که تقریباً هیچ سناریوی معتبری برای آغاز جنگ از سوی ونزوئلا وجود ندارد؛ هرگونه تهدیدی در این راستا از جانب کاراکاس، احتمالاً به منظور آژیته کردن مردم علیه سناریوهای تهاجم و تجاوز به ونزوئلا است و مصرف داخلی برای ایجاد انسجام در بعد ملی دارد.
در طرف مقابل نیز، شواهد و قرائن نشان میدهد که نمایش آمادهسازی سازوبرگ جنگ تمام عیار از سوی آمریکا، در واقع سیگنال اجبار است و نه تدارک یک تهاجم تمام عیار نظامی. هدف آمریکا این است که از طریق تهدید به مداخلهی نظامی کامل، دولت مادورو را وادار به تسلیم و خروج از قدرت کند (سناریوی دوم)، و اگر این سناریو محقّق نشود، با انجام عملیات نظامی موضعی (سناریوی نخست)، حکومت مستقر ونزوئلا را پایین کشیده و با برکشیدن حکومتی دستنشانده، سناریویی کمهزینه با بالاترین مطلوبیت برای واشنگتن رقم بزند.
در راستای سناریوی دوم، کاخ سفید دستور داده که نیروهای نظامی آمریکا به مدت دستکم دو ماه (تا اوایل ۲۰۲۶) تمرکز خود را بر اجرای نوعی «قرنطینه» بر نفت ونزوئلا بگذارند؛ یعنی عملیاتی شبیه تحریم یا مسدودسازی صادرات نفتی. هدف اعلامی این است که آمریکا با افزایش فشار اقتصادی (از طریق تحریمها و جلوگیری از صادرات نفت) دولت مادورو را وادار به امتیازدهی در مذاکرات سیاسی کند. تخمین کاخ سفید این است که تا اواخر ژانویه، ونزوئلا با یک فاجعه اقتصادی روبرو خواهد شد، مگر اینکه با دادن امتیازاتی قابل توجه به ایالات متحده موافقت کند.
لذا به نظر میرسد که ترامپ در شرایط کنونی، سناریوی تسلیم کاراکاس را نسبتاً مطلوبتر میداند تا بدون کمترین هزینهی نظامی و پذیرفتن ریسک یک عملیات تهاجمی، بر این کشور که اهمیت ژئوپولتیک و ژئواکونومیک بسیار قابل توجهی دارد مسلّط شود. به ویژه که در بعد بینالمللی نیز، اقدامات ایالات متحده علیه حاکمیت ملی ونزوئلا، فاقد هرگونه وجاهتی است و شورای امنیت نیز در جلسهی اخیر خود، این مسأله را برجسته نمود.
فروریختن دژ ونزوئلا به عنوان کشوری غنی با اهمیت راهبردی که بیش از ربع قرن با پرچم سوسیالیسم بولیواری و با تمام فراز و فرودها، استعمار و امپریالیسم آمریکا را به چالش کشیده، نقطهی عطف مهلکی در روند فروپاشی تاریخ مقاومت ساکنان نخستین آمریکای جنوبی خواهد بو؛ یک تراژدی تمام عیار که آخرین پردهی آن، اشغال سنگر کوبا و لبخندهای موحش روبیو و دیگر گوسانوهایی خواهد بود که بیش از هفت دهه برای روز انتقام خون خورده بودند.




نظر شما