به گزارش بازار به نقل از فرهیختگان، ایجاد خاورمیانه جدید یکی از اهداف اساسی غرب و رژیم صهیونی برای تثبیت نفوذ خود و عمق بخشی به آن است. آنها قصد دارند ضمن تسلط بر منطقه و استفاده از منافع آن، از انعکاس این تسلط بر معادلات جهانی بهره بگیرند.
با توجه به اهمیت ذاتی خاورمیانه و تأثیرات انعکاس جهانی آن، رها کردن این منطقه و خروج آمریکا از آن غیرممکن است. تحولات یک دهه اخیر از زمانی که آمریکا از عزم خود برای تمرکز بر شرق آسیا و خروج از خاورمیانه را اعلام کرده، این نکته را نشان میدهد.
اهمیت منطقه برای آمریکا به میزانی بالاست که با وجود شکستهای سنگین، پرهزینه و حیثیتی آنها همچنان به دنبال اقدامات با ریسک بسیار بالا برای تغییر نقشه منطقهاند.
در طرح خاورمیانه جدید که بارها اعلام شده و گامهایی برای اجرایی شدن آن برداشته شده است، تضعیف دولتها و تقسیم کشورها اهمیت اصلی را دارد.
با از بین رفتن نقاط تصمیمگیر و توانمند در منطقه، خواست واشنگتن و تلآویو جایگزین آنها خواهد شد. یک راهکار مهم برای مقابله با خاورمیانه جدید، تلاش برای احیای خاورمیانه قدیم و مقاطعی است که قطعات مختلف منطقه با یکدیگر در هماهنگی عمل میکردند.
نکات
در خصوص طرح خاورمیانه جدید نکاتی وجود دارد که در ادامه آمدهاند.
۱- این دیدگاه که آمریکا در صورت شکستهای سنگین، از نقشههایش دست میکشد درست نیست. نه تنها آمریکا بلکه دیگران نیز از طرحهای خود دست نکشیده و درصدد فراهم آوردن توانمندیها برای اجرای آنها هستند.
آمریکا در مسیر ایجاد خاورمیانه جدید با اشغال افغانستان و عراق و جنگ ۳۳ روزه میان لبنان و رژیم صهیونی و همچنین فتنه تکفیریها شکست خورد، اما رقم خوردن نتایج نهایی این درگیریهای گسترده و وسیع، زمانبر است.
این روند که برای بسیاری از دولتها و گروهها صادق است، به همراه مورد خاصی که از تحرکات آمریکا برمیآید، نشان میدهد که با شکست واشنگتن در هرمرحله به جای تغییر رفتار، باید منتظر اصلاح طرح و اجرای مجدد آن بود. این مسئله لزوم هوشیاری مداوم را توصیه میکند.
۲- برنامه اولیه آمریکا برای ایجاد خاورمیانه جدید متکی بر حضور مستقیم بود که در آن قوای این کشور و ناتو در منطقه عملیات کرده و دو کشور به اشغال آنها درآمد. مرحله دوم فتنه تکفیریها بود و شکل نیابتی داشت و بیشتر از همه سوریه و عراق را درنوردید. در مرحله سوم، آمریکا بار دیگر به حضور مستقیم بازگشته است.
با این حال مرحله اول و سوم تفاوتهایی دارند. در مرحله اول سنگینترین بخش پروژه برعهده آمریکا بود که باید آتش را در گستره منطقه از افغانستان تا عراق توزیع میکرد و رژیم صهیونی صرفاً بر جنوب لبنان تمرکز داشت. اما درحال حاضر آمریکا نقش خفیفتری دارد و رژیم صهیونی علاوه بر غزه و لبنان، وظیفه تهدید ایران، یمن و سوریه را برعهده گرفته است. از این رو اگر در مرحله اول آمریکا نقش اصلی و رژیم صهیونی نقش فرعی و مکمل را داشت، در مرحله سوم تلآویو بازیگر اصلی بوده و واشنگتن به عنوان بازیگر مکمل حاضر میشود.
پیشتازی رژیم صهیونی در این خصوص دلایلی دارد. آمریکا به دلیل تبعات سنگین ورود مستقیم به درگیریها، رژیم صهیونی را در این امور جایگزین خود کرده است. به عنوان نمونه، پایگاههای آمریکا در خاک عراق و حاشیه جنوبی خلیج فارس مستقرند که به نقطه ثقل قدرت مقاومت نزدیک هستند. با این وجود رژیم صهیونی فاصله قابل توجهی از اضلاع قدرتمند محور مقاومت در ایران و عراق دارد.
مسئله دیگر به تغییر سیاستها در رژیم صهیونی مرتبط است. اگر صهیونیستها تا پیش از این محتاط بوده و آمریکا نیز با توصیههای خود آنها را به احتیاط بیشتر ترغیب میکرد تا صهیونیستها کمتر آسیب ببینند، به دلیل رشد دیدگاههای راست افراطی در سرزمینهای اشغالی تمایل صهیونیستها به اعمال خشونت و جنگ بیشتر شده است. از سوی دیگر پس از ۷ اکتبر جنگ برای صهیونیستها به اولویت تبدیل شده است.
۳- در اویل قرن بیست و یکم، دو دیدگاه مؤثر در منطقه مانع از تسلط کامل غرب و آرامش رژیم صهیونی بود؛ دیدگاههای مقاومت اسلامی و پانعربها. با درهم کوبیده شدن دولتهای پانعرب از صدام در عراق گرفته تا قذافی در لیبی و تضعیف اسدها در سوریه که منجر به سقوط آنها شد، پانعربها از بین رفتند اما تکفیریها جایگزین آنها شدند.
هرچند ضربه به پانعربها منجر به رشد تکفیریگری شد و آنها نیز به نقشههای غرب خدمت کردند، اما برای غرب قابل اعتماد نیستند. بر این اساس، طی جنگهای منطقه از سال ۲۰۲۳، علاوه بر ضربه به محور مقاومت، تضعیف جدی و نابودی تکفیریها یک هدف است. تلاش برای استحاله تکفیریها در قالب دولت جولانی و بیحیثیت کردن حکومت او در این راستا صورت میگیرد. علیرغم از بین رفتن پانعربها و تضعیف تکفیریها، محور مقاومت از خود پایداری نشان داده و بخش بزرگی از قدرت خود را حفظ کرده و توسعه داده است.
اگر دارایی حکومتهای پانعرب توسط تکفیریها غارت شد و آنها جایگزین ایدئولوژی قبلی شدند، این احتمال وجود دارد که با تضعیف شدید تکفیریها، زمین حضورشان به محل بازی محور مقاومت تبدیل شود. از این رو تلاشها برای تضیعف محور مقاومت و تکفیریها همزمان درحال اجراست.
۴- اگر در اوایل دهه ۲۰۰۰ این عراق بود که قلب ایجاد تغییرات در منطقه به شمار میرفت، درحال حاضر منطقه شام و سوریه قلب این تغییرات هستند. دلیل اصلی این مسئله، تقویت قدرت عراقیهاست که ریشه در گروههای مقاومت و حشدالشعبی دارد. این گروهها از نظر تعداد نفرات، تجربه عملیاتهای بزرگ و قابلیت تهاجم به دوردست، پیشرفت کردهاند. با این حال سوریه تضعیف شده است. ضعف در سوریه حتی بیشتر از غزه درحال مقاومت و لبنان بود به گونهای که این کشور سقوط کرد.
تبدیل شدن سوریه به قلب تحولات مشکلاتی برای منطقه و البته برای خود طرح آمریکا ایجاد میکند. معایب آن برای آمریکا، ریشه در موقعیت جغرافیایی و ضعف سوریه دارد. برخلاف عراق که یک مرکز بزرگ شیعی و میزبان عتبات عالیات بوده و به ایران چسبیده است، سقوط سوریه ضربه کوچکتری به شیعیان نسبت به سقوط عراق بوده و این کشور فاصله قابل توجهی با ایران دارد.
با این حال سوریه در شام واقع شده و سقوط آن بلافاصله بر مقاومت مستقیم در برابر رژیم صهیونی در لبنان و غزه اثر گذاشته است. از این رو نسبت به دهه ۲۰۰۰، طرح به طور کلی به دلیل تغییر قلب آن از عراق به سوریه دچار مشکلاتی میشود، اما این مسئله برای صهیونیستها ارزش بیشتری داشته است.
۵- طرح خاورمیانه جدید را باید از دو دریچه دید. نگاه از دریچه غرب و آمریکا نشان میدهد آنها خواهان کنترل منطقه هستند و حمایتشان از رژیم صهیونی، یک ضلع از این هدف کلان است. در این طرح، دگرگونی در همین حد که به تسلط بر امور اصلی منطقه منجر شود، در کوتاهمدت کافی است. از دریچه رژیم صهیونی بسیاری از مسائل همانند نگاه از دریچه غرب است و شامل تقسیم منطقه برای قابل کنترل ساختن آن میشود، اما تفاوت اصلی مربوط به فوریت اوضاع برای صهیونیستهاست. این فوریت، شدت عمل و خشونت بیشتری را نسبت به نگاه غرب تجویز میکند. شاید دلیل تعجب و خشم آمریکا از بمباران اخیر سوریه توسط رژیم صهیونی را که در آن ساختمان ستاد کل ارتش این کشور هدف قرار گرفت، بتوان از آن دریافت.
۶- در طرح خاورمیانه جدیدی که درگذشته مطرح شد، جانمایی برای اسکان فلسطینیها وجود نداشت، اما درحال حاضر اخراج فلسطینیها و جانمایی آنها حتی به عنوان پیشران در طرح تجزیه منطقه دیده شده است؛ جایی که با اخراج ساکنان غزه به شبهجزیره سینا، مقدمات تجزیه این منطقه از مصر فراهم میشود. هدف دیگر جانمایی آنها در استان الانبار یا جنوب سوریه است.
۷- هرچند اخراج فلسطینیها به شبهجزیره سینا یک هدف است، اما مشخص نیست هدف نهایی به شمار میرود یا آنکه یک هدف میانی است. تشکیل کشور فلسطینی در شبهجزیره سینا و در همسایگی فلسطین اشغالی یک تهدید برای صهیونیستها خواهد بود. مهم آنکه شبهجزیره سینا با اشراف بر کانال سوئز، وسعت بالا و جمعیت اندک، یکی از مناطق مهم برای گسترش قلمرو رژیم صهیونی است.
جمع بین این دو نکته که تشکیل کشور یا قطعات فلسطینینشین در اطراف فلسطین اشغالی تهدیدی بلندمدت برای صهیونیستهاست و از سوی دیگر بسیاری از این مناطق پیرامونی قابل الحاق به رژیم صهیونی هستند، حکایت از آن دارد که تلآویو بیشتر متمایل به خارج کردن فسلطینیها از منطقه است. بر همین اساس درحال حاضر اسامی اندونزی، اتیوپی و لیبی برای اخراج فلسطینیها مطرح شده است.
صهیونیستها به سختی میتوانند از منطقهای همانند سینا بگذرند. آنها تاکنون دوبار سینا را اشغال کردهاند؛ یکبار در سال ۱۹۵۶ در جریان حمله هماهنگ با انگلیس و فرانسه که به سرعت مجبور به تخلیه شدند و دومی در سال ۱۹۶۷ که این اشغال تا سال ۱۹۸۲ به مدت ۱۵ سال به طول انجامید.
بر این اساس گسترش قلمرو رژیم صهیونی یکی از بخشهای مهم طرح خاورمیانه جدید است. صهیونیستها احتمالاً تلاش خواهند کرد ساکنان اردن را که بخش قابل توجهی از آنان فلسطینیتبار هستند، وادار به مهاجرت به عراق کرده و جنوب سوریه را نیز از جمعیت تخلیه کنند. اگر جمعیت ۲ میلیونی غزه آواره شود، آوارهسازی ۴ میلیون جمعیت لبنان به سمت استانهای ساحلی سوریه و ترکیه کار دشواری نخواهد بود. تلآویو این اهداف را در برنامه خود دارد. اگر صهیونیستها با توسعه قلمرو امکانات مناسبی ایجاد کنند، خواهند توانست تا چند میلیون یهودی دیگر را نیز جذب کنند.
در این صورت قلمرویی شامل فلسطین کنونی، صحرای سینا، لبنان یا جنوب آن، جنوب سوریه و غرب اردن برای تشکیل رژیم صهیونی فراهم خواهد شد. با این حال در عمل این حرکت نیازمند صرف انرژی و زمان زیادی است. درحالیکه صهیونیستها برای اجرای آن روی قوای نظامی خود اتکا کردهاند، این قوا تاکنون از حلوفصل معضل غزه طی سه سال اخیر ناتوان بوده است.
راهکارهای مقابله
برای مقابله با طرح خاورمیانه جدید و ناکام گذاشتن آن، منطقه تجربههای زیادی دارد که باید آنها را با اوضاع کنونی منطبق کند. همچنین شرایط نسبت به گذشته تغییراتی داشته است که یکی از آنها مهیا شدن مجدد مسیر دیپلماسی است.
۱- کماکان نبرد مردمی با دشمن نقشی بزرگ در حرکتهای آزادیبخش دارد. با توجه به استمرار برتری نظامی و فناوری غرب، طرف مقابل راهی به جز آمادگی برای مقاومت مردمی ندارد. در غزه با وجود ویرانی و کشتار، گروههای مقاومت با جذب نیروهای جدید خود را بازسازی کرده و با عملیاتهایشان، جنگ را برای صهیونیستها فرسایشی کردهاند. مقاومت آنها با سلاحهای بسیار سادهای صورت میگیرد تا جایی که رزمندگان فلسطینی به دلیل کمبود راکتهای ضد زره، مجبور به نزدیک شدن به تانکها و پرتاب یا چسباندن بمب به آنها هستند.
این مسئله به معنای کماهمیت دانستن قوای کلاسیک و سلاحهای سنگین نیست. بلکه برای جبران برخی ضعفها در آن است. از نظر قوای کلاسیک و سلاحهای سنگین نیز میان اضلاع محور مقاومت تفاوتهایی وجود دارد.
در نوار غزه و لبنان گروههای شبهنظامی حاضر هستند. در کرانه باختری نیز سلولهای مقاومتی فعالیت میکنند. در عراق و یمن به همراه ایران قوای کلاسیک وجود دارند که میان آنها هم تفاوتهایی وجود دارد. عمر قوای کلاسیک مقاومت در یمن و عراق به یک دهه اخیر محدود میشود درحالیکه ایران دارای ساختارهای کهنسالتری است.
ایران، یمن و تا حدی عراق علاوه بر بهره بردن از قوای عظیم کلاسیک دارای مرز با رژیم صهیونی نیستند و فاصله قابل توجهی با آن دارند. ایران یک هزار کیلومتر و یمن دو برابر آن با فلسطین اشغالی فاصله دارد که عملیات هوایی علیه آنها را دشوار میسازد. از این رو اقدامات علیه این دو کشور موردی و کوتاهمدت بودهاند.
این مسئله نشان میدهد مقاومت در منطقه شام که فاقد قوای کلاسیک، جمعیت و وسعت است، بدون خط پشتیبانی، فاقد پدافند و هممرز با رژیم صهیونی، باید اتکای بیشتری بر جنگ نامتقارن و اقدامات مردمی داشته باشد.
۲- به دلیل قدرت آمریکا در جهان، بسیاری از دولتها با وجود درک نتایج زیانبار سیاستهای این کشور، قادر به ایستادگی در برابر آن نیستند. از این رو برخی ضمن همراه شدن با طرحهای واشنگتن، تلاش میکنند با بازی ساکت، طرح آمریکا را در میانه با اشکال مواجه کنند؛ هرچند بسیاری از دولتها قادر به فهم نتایج سیاستهای آمریکا نیستند. از این رو دیپلماسی و مقابله با ایرانهراسی گامی مهم در شکلدهی به مقاومت در برابر طرح خاورمیانه جدید است.
۳- آمریکا و برخی از متحدانش به دنبال تقویت قرائتهای خاصی از اسلام غیرسیاسی هستند که باعث شکسته شدن گارد منطقه در برابر تهاجمات دشمن میشود. در شرایطی که اوانجلیستها در آمریکا و راستگرایان در رژیم صهیونی جنگ با اسلام و منطقه را مذهبی، تمدنی و حیثیتی میدانند و دست به تحرکات وسیع و غیرمنتظره نظامی میزنند، همزمان با ترویج قرائتهای غیرسیاسی درپی زدودن موانع در برابر خود هستند. تبیین و شفافسازی این شرایط برای جوامع منطقه لازم است.
نظر شما