۳۰ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۹
احیای منطقه‌گرایی و خودمختاری با قدرتهای میانی| خاورمیانه و سیاست منطقه‌ای ایران
بازار گزارش داد؛

احیای منطقه‌گرایی و خودمختاری با قدرتهای میانی| خاورمیانه و سیاست منطقه‌ای ایران

با ظهور جهان چندقطبی و تمرکززدایی قدرت‌ های بزرگ و در عین حال احیای منطقه‌گرایی و خودمختاری منطقه‌ای، نقش قدرت‌های میانی به‌عنوان بازیگران اصلی منطقه‌ای از اهمیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است.

بازار؛ گروه بین الملل: با توجه به ظهور جهان چندقطبی، از مرکز توجه خارج کردن و تمرکززدایی قدرت‌های بزرگ و در عین حال احیای منطقه‌گرایی و خودمختاری منطقه‌ای، نقش قدرت‌های میانی به‌عنوان بازیگران اصلی منطقه‌ای، نهادهای حفاظتی و لنگرهای مجموعه های امنیتی منطقه در حال حاضر از اهمیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است.

علاوه بر این، خطری که جنگ داغ بین قدرت‌های بزرگ برای سلطه بر جهان ایجاد می‌کند، اهرم‌های بسیار زیادی را به قدرت‌های میانی ارائه می دهد که می‌توانند به عنوان واسطه عمل کرده و بی‌ثباتی در سراسر دنیا را کاهش دهند. به عبارتی، جهان چندقطبی ارتباط ژئوپلیتیکی مناطق را به شدت افزایش داده و موجب رشد توانایی قدرت‌های میانی برای رهبری آنها خواهد شد؛ در حالی که قدرت‌های بزرگ تمایل کمتری به مداخله از بالا دارند. در عین حال، قدرت‌های میانی تجدیدنظر طلب برای ابراز اراده خود جرات بیشتری پیدا کرده و احتمال درگیری بین تمدنی را در کشورهای خط گسل بین مجموعه های امنیتی منطقه ای افزایش خواهند داد.

از زمان مناقشه میان کورکیرا و کورینث که منجر به وقوع جنگ پلوپونز شد، ما مشاهده کرده ایم که چگونه تصمیمات قدرت‌های میانی می‌تواند پیامدهای ژئوپلیتیکی سیستماتیک و بزرگی داشته باشد. حتی زمانی که آنها کاتالیزور درگیری‌های بزرگ محسوب نمی شدند، انتخاب‌های آنها به اندازه‌ای تأثیرگذار بود که بدون در نظر گرفتن قدرت‌های میانی، نمی توان دامنه کامل رویدادهای مهم را درک کرد.

در نهایت، قدرت‌های میانی با وجود ریشه‌های جغرافیایی و حضور پایدار منطقه‌ای، شجره تاریخی و فرهنگی به‌عنوان دولت‌های تمدنی، ظرفیت اقتصادی و نظامی قابل‌توجه نسبت به همسایگان، و گستره منطقه‌ای جاه‌طلبی‌های خود، بهتر شناخته و معرفی می‌شوند؛ در حالی که به دنبال سلطه بر جهان نیستند، بلکه به دنبال حوزه‌ای هستند و تأثیر در خارج از کشور نزدیک این قدرتها با گستره تاریخی آنها مطابقت دارد.

آنها هم به دلیل ضرورت و هم موقعیت خود به عنوان مجموعه های فرهنگی در برابر وسوسه ایدئولوژیک و امپریالیستی، مقاومت می کنند، زیرا منافع آنها اساساً محدود به حوزه های خود آنها است. در تئوری، این قدرتها در تقابل طبیعی با امپراتوری‌های ایدئولوژیک که همه یکسان هستند قرار می‌گیرند؛ اگر چه در عمل قدرتهای میانی می توانند تصمیم بگیرند که با قدرتهای بزرگ به ویژه در زمان تغییر و گذار جهانی و همچنین اگر این مسئله به معنای حفظ، تقویت یا به دست آوردن مجدد اولویت در مجموعه های امنیتی منطقه ای آنها باشد، شریک شوند.

در حال حاضر جهان با وحشت، نظاره گر وقوع جنگ در اوکراین یعنی یک درگیری کلاسیک میان خط گسل مجموعه های امنیتی منطقه ای روسیه و اروپای قاره ای است. بدون نقش دیپلماسی محتاطانه، نظریه رئالیستی فرهنگی کاملاً انتظار این تضاد را داشته است. در این میان، به نظر می‌رسد که اهداف روسیه برای «خارج نزدیک» خود و ایالات متحده برای پاسخ انترناسیونالیستی لیبرال کلاسیک، دوگانگی منطقه‌ای_جهانی را به چالش می‌کشد.

با این حال، اینگونه به نظر می رسد که تلاش برای پایان دادن به درگیری و نجات جان غیرنظامیان بی گناه بیش از هر زمان دیگری به ابتکار دیپلماتیک قدرت های میانی مانند آلمان، فرانسه و ترکیه وابسته است. تا زمانی که مسکو به نحوی اطمینان پیدا نکند که به عنوان هسته اصلی محافظتها در نظر گرفته می شود، هیچ پایانی برای خصومت ها وجود ندارد.

این موضوع را می توان بعدها از طریق ابعاد دیپلماتیک و یا خشونت مورد بررسی قرار داد. به عنوان دولت های تمدنی ریشه دار، قدرت های میانی بهترین موقعیت را برای درک و میانجیگری این حقایق دارند. گفته می‌شود، قدرت‌های میانی حتی به تنهایی مستحق توجه بیشتر هستند و ما باید با مطالعه دقیق‌تر آنها درباره سیاست بین‌الملل چیزهای زیادی بیاموزیم.

برخلاف قدرت‌های بزرگ که رفتار آنها در شرایط چندقطبی می‌تواند حتی غیرقابل پیش‌بینی‌تر باشد، قدرت‌های میانی در اقدامات و اهداف خود پایدارتر و سازگارتر هستند

برخلاف قدرت‌های بزرگ که رفتار آنها در شرایط چندقطبی می‌تواند حتی غیرقابل پیش‌بینی‌تر باشد، قدرت‌های میانی در اقدامات و اهداف خود پایدارتر و سازگارتر هستند. در واقع، منطق سیاست واقعی کلاسیک در یک پویایی منطقه‌ای بهتر از سیستم واحد «بین‌المللی» اعمال می‌شود؛ به‌ ویژه با توجه به ماهیت درگیری در داخل و پیرامون یک مجموعه امنیتی منطقه‌ای.

علاوه بر این، پیوندهای پایدار قدرت‌های میانی با یک فرهنگ متمایز و یک جغرافیای خاص در محدوده یک دولت تاریخی؛ مزیت‌های کلیدی، نفوذ منطقه‌ای و اهرم استراتژیک را برای آنها به ارمغان می‌آورد؛ واقعیتی که اغلب در بسیاری از تحلیل‌های جریان اصلی روابط بین‌الملل نادیده گرفته می‌شود.

نادیده گرفتن این اثر ماندگار می تواند عواقب ناگواری مانند ناتوانی دولت جرج بوش در حالی که ایالات متحده هرگز قرار نبود حضور دائمی در عراق داشته باشد و ایران همسایه دائمی همان کشور باقی بماند، داشته باشد. یقیناً هیچ یک از آنچه در اینجا توضیح داده شد نباید به عنوان آخرین کلمه در مورد قدرت های میانی در سیاست بین الملل تلقی شود.

قدرت‌های ضعیف‌تر در مجموعه های امنیتی منطقه ای که قصد دارند این برتری خود یعنی امن بودن را به چالش بکشند، اغلب این موضوع را با همسویی با قدرت‌های بزرگ انجام می‌دهند تا آنها را به حوزه خود آورده و تعادل طبیعی قدرت را برهم زده و به موقعیت قوی‌تری در رابطه با قدرت‌های میانی همسایه دست یابند

از طرفی، درک نقش قدرت‌های میانی و متعادل‌کننده‌های منطقه‌ای نیز پیامدهای مهمی برای اتحادها و ائتلافها به‌ویژه در مورد ایالات متحده با توجه به شبکه‌های ائتلاف گسترده‌ این کشور دارد. قدرت‌ های میانی بازیگران مسلط در مجموعه های امنیتی منطقه ای هستند و اولویت آنها در مناطق مربوطه تا حد زیادی از نظر ساختاری امن است.

به این ترتیب، قدرت‌های ضعیف‌تر در مجموعه های امنیتی منطقه ای که قصد دارند این برتری را به چالش بکشند، اغلب این موضوع را با همسویی با قدرت‌های بزرگ انجام می‌دهند تا آنها را به حوزه خود آورده و تعادل طبیعی قدرت را برهم زده و به موقعیت قوی‌تری در رابطه با قدرت‌های میانی همسایه دست یابند: اروپای شرقی، لهستان و لیتوانی به شدت به ناتو برای ایجاد توازن در برابر روسیه وابسته بوده و درصدد هستند قدرت بزرگ ضامن این ائتلاف، یعنی ایالات متحده، فعالانه در امور اروپا مشارکت داشته باشد. با این حال، حتی گزینه های استراتژیک قدرت های میانی مانند فرانسه و آلمان به مراتب نسبت به این واقعیت بی‌میل هستند، زیرا عمدتاً خودمختاری آنهاست که قابل مشاهده است.

خاورمیانه، اسرائیل و عربستان سعودی مرتباً تلاش می‌کنند تا ایالات متحده را به منطقه جذب کنند و از حضور امریکا در منطقه برای به چالش کشیدن برتری منطقه‌ای ایران سوء استفاده نمایند

از سوی دیگر، خاورمیانه، اسرائیل و عربستان سعودی مرتباً تلاش می‌کنند تا ایالات متحده را به منطقه جذب کنند و از حضور امریکا در منطقه برای به چالش کشیدن برتری منطقه‌ای ایران سوء استفاده نمایند.

بدیهی است که به نفع قدرت های کوچکتر است که یک قدرت بزرگ دوردست را تشویق کنند تا در مناطق خود درگیر شوند _دخالت فعال دومی به این دولت های پیرامونی اجازه می دهد تا استراتژی خود را هماهنگ کنند و به عنوان «متعادل کننده منطقه ای» در برابر یک یا چند قدرت میانی نزدیک عمل کنند.

با این حال، این که آیا واقعاً به نفع قدرت‌های بزرگ است که خود را در مجموعه های امنیتی منطقه ای دوردست قرار دهند و یا اینکه چنین تعهداتی بیش از حد گسترش خواهد یافت یا محدود و در طول زمان آنها را تضعیف خواهد کرد، قابل بحث است.

این موضوع سوالی است که ارزش مطالعه در آینده را دارد، زیرا می تواند پویایی پیچیده ای را که در پشت این مشارکت های نامتقارن که میان قدرت های بزرگ و متعادل کننده های منطقه ای وجود دارد و در اتحادهای جهانی بسیار رایج است؛ روشن کند. این موضوع در حالی مطرح است که اثر عملی درازمدت آن تمرکززدایی و کاهش قدرت‌ های میانی است.

کد خبر: ۲۱۳٬۸۲۳

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha